خاکی ها

اعترافات یک ذهن مجرم

خاکی ها

اعترافات یک ذهن مجرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قتلگاه» ثبت شده است

هیئت آن خانه ی امنی ست که ره گم نشود...

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۵۲ ق.ظ
بی مقدمه از روز تولد برای تو گریانمان کردند که دلیل بی مقدمه گریه کردنمان بر تو نیز همین است. این هم سندش که فرمود در چشمانش نگاه کن و سه بار بگو حسین حسین حسین... گریه کرد از محبان ماست . یعنی گریه ی بر تو اصلا مقدمه نمی خواهد...  مظلومیت تو عالم را به گریه انداخته... خون تو ریخته شد بر خاک زمین تا این خون همیشه در خاک جاری بماند ، و از این خاک خلق شود محبانی که هرکدام 2 کوثر دارند ، دو کوثری که زمزم برشان غبطه می خورد... اگر زمزم با لگدها اسماعیل بر زمین جوشان شد این کوثر ما را دست و پا زدن تو در قتلگه جوشان کرد... خون تو ریخت و رازها آفرید...  و این راز سرخی خون ، در کربلا بود که برملا شد... و از سرخی خون تو بود که سرنوشت سینه های ما را سرخ نوشتند. دنیا تنها دو رنگ داشت ، سیاه و سفید ، ولی حسین تو آمدی و رنگ سرخی پاشیدی بر عالم... برای همین است محبان تو را "سوا" از سیاه و سفیدها حساب می کنند... امروز به رسم گذشتگان سینه سرخ ، ما هم در شور هر هفته ی هیئت ، سینه ها را به عشق تو سرخ می کنیم... اگر از من تاریخچه ی هیئتمان را بپرسی خواهم گفت که عَلَم هیئت ما زمانی بالا رفت که تو در کربلا خیمه زدی... و تاریخچه ی هیئت ما جزء به عاشورا برنمی گردد... حسین جان خیمه های تو سوخت تا نورش چراغ راه ما شود و این آتش خیمه های تو شرری بر هیئت ما زده که خود شده فانوس هدایت کشتی های بلا دیده! در هیئت تو در زیر خیمه ی توام و در زیر خیمه ی تو ره گم نمی شود...

پی نوشت:
پست گم شده ی وبلاگ خاکی ها که در وبلاگ غریبه ها پیدا شد! - بنده راضی به کپی کردن مطالب نیستم تنها به شرط ذکر منبع. 
* این ، سیاه و سفید ها ، توفیر دارد با سیاه و سفیدهای قیدار! تاریخ این پست مال ماه ها قبل می باشد گویی امیرخوانی بعد از ما به این کشف رسیده ، اما کشف غلطی کرده! اینجا هرکس آمد در کشتی ارباب رنگ سرخی می گیرد... تنها سرخ... نه سیاه و نه سفید همه در هیئت ارباب سرخ اند...!

  • سایه سایه

تحول اینجاست...

سه شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۰، ۱۰:۲۹ ق.ظ

      

فکه مرکز تغییر و تحول است ٬ اگر که می خواهی این دل خاکی را رنگ آسمان کنی بیا به فکه زیرا در اینجاست که یامقلب القلوب معنا پیدا می کند .

تحول آنجایی ست که نگاه فاطمه باشد ٬ و یقینا هنوز نگاه فاطمه به شهدای لب تشنه ی گودال قتلگاه اینجاست که همچون پسرش خود را فدا کردند.

این عطش و تشنگی ای که این شهدا داشتند چیزی غیر از تشنگی لب ها و خشکی گلوها بود... عطشی که این ها داشتند هنجره را نمی سوزاند بلکه در این میان شراره از دل برمی خواست و این دلشان بود که از فرط تشنگی می سوخت... دلشان تشنه ی دیدار محبوب بود و در این تشنگی می سوخت... دلشان شده بود همچون ماهی بیرون از تنگ آب...

بوی سوختن این دل ها از رمل های فکه بلند است هنوز ٬ زیرا قلب این ها با رمل های فکه یکی شده... پس اگر دلت سرد شده بیا به فکه تا از شراره هایی که از این خاک بلند است دل تو شعله ور شود... شعله ور... شاید روزی این شعله ها تو را تا خدا برساند...


 تکراری نوشت:

* دوای بی بصیرتی کمی ست تربت فکه که قاطی با خون شهداست...

  • سایه سایه