در آغوش پدر...
سرمایه های انقلاب را ببین که چگونه در آغوش پدری مهربان جای گرفتند... این ها همه سرمایه های ملی ما هستند... این ها همه ی امید ما هستند... این ها نشانه ی مردانگی این ملت هستند... این ها معنای واقعی "جانم فدای رهبر" را به ما می فهمانند... این ها دست دادند تا دست دشمن را از این انقلاب کوتاه کنند... پای دادند تا پای دشمن را از این مرز و بوم ببُرند... و بعضی هم "هنجره" دادند تا صدایشان رسا ترین صدا در این عالم باشد... این ها کمر سختی ها را شکسته اند و تلخی ها را همه شیرین کرده اند... ظاهری دارند آرام و لطیف و اما قلبی پر از درد... قلبی که دردهایش رازهای نهفته ی عالم هستی ست ٬ این ها دردی دارند به اندازه ی عالم... که با این هاست که زندگی می کنند... اما تو اگر اهل دل باشی مانند "حضرت ماه" این رازها را و این دردها و این غصه ها را از چهره اشان می خوانی و میفهمی... مثل آن موقعی که کسی مفهوم کلمات آن جانباز را نمی فهمید و صدایش بالا نمی آمد ولی باز اصرار بر صحبت داشت... آری او میدانست که "سید علی" می فهمد و می شنود سخنش را... که او با گوش دل صدای آن جانباز را شنید و یقین دارم که شنید!
گرچه از دست و پا فتی دستم عهد و پیمان خویش نشکستـم
گرچه عضوی نمانده در بدنـــم عضوی از عاشقانتان هســــتم
یک نفس مانده در تنم آقــــــا تا نفس هست با شما هستــم
- ۹۰/۰۷/۰۷