هزار حکایت و یک شب
(حجت الاسلام هستی ٬ ولی من "کربلایی" بودنت را بیشتر دوست دارم!)
خوش به حالت تو هم رفتی و نیمی از دینت کامل شد! (ما که در نیمه ی دیگر شک نداریم!) بالاخره انتظارها به پایان رسید و یک شب برای عروسیت مهمانت شدیم... چه عروسی ای... ساده اما مفصل... مهمانانت هم ساده ٬ بدون کروات! مهمانانی که با ماشین های آخرین مدل مثل بوگاتی ۶ میلیاردی نیامده و فکر کنم گرانترین خودرویی که آنجا دیدم خودروی ملی "سمند" بود و صد البته از آن پلاک های قرمز هم نداشت!... عجب مهمانانی... همه ساده با لبخندهای زیبا... ولی از این ها که بگذریم عجب دامادی! من که فقط می دیدم درسالن می چرخیدی و تک تک مهمانان را در آغوش می کشیدی... ما هم که بی نصیب نماندیم!!! یادم نمی رود گفتی عروسی من چهارشنبه! چون پنج شنبه هیئت داریم! روضه ی حسین... درست در سمت راست ورودی سالن مهمانانی نشسته بودند با پست و مقام های عالی! ضیافتی با حضور افرادی سرشناس... آری... فضا از حضور نوکران امام حسین و ذاکرینش معطر شده بود... عجب مهمانان با ارزشی... بوی حسین را با خودشان آوردند به آنجا... راستی شک نداشتم او را هم دعوت کرده ای! حسین را می گویم... وقت غذا رسید و ما قبل از صرف غذا که هر پرس آن ۱۲۰ هزار تومان نبود! و در کنارش بستنی با پودر طلای ۴۰۰ هزار تومانی نبود! دست بر دعا برداشتیم و خدا را شکر کردیم از این همه نعمت... غذایی ساده اما مفصل... فضای سالن همه اش از عطر خوش صحبت های مهمانان پر شد و این زیباترین موسیقی شب عروسی بود برای ما... عجب شبی بود... ما که لذت بردیم... انشالله همیشه موفق باشی... ما در زندگی ٬ با شما به خیلی جاها رسیدیم...
(این هم دعای قبل از غذای ما به روایت تصویر!)
کسانی که قصد برپایی مراسم ازدواج دارند می توانند از نوشته ی بالا درس بگیرند!
- ۹۰/۰۷/۱۵