خاکی ها

اعترافات یک ذهن مجرم

خاکی ها

اعترافات یک ذهن مجرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

دیش جمع کنون

جمعه, ۲۰ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۴۲ ق.ظ

                             "دیش" تو "دیش" به این می گن!!!

چند روز قبل که از خیابان رد می شدم دیدم وانت سفید با خط سبزی کنارش با یک چراغ گردان روی سقف ایستاده و عقبش پر از "درهای دیگ" ببخشید "دیش" بود. دور و اطراف را دیدی زدم دیدم سربازی "دیش" به بغل از خانه همسایه بیرون آمد ٬ دیش را عقب وانت انداخت ٬ و این "دیش" هم به جمع همنوعان پیوست. من تا دوهزاریم افتاد مثل چیز... با یه کار اطلاعاتی عملیاتی به همه ی آشناها آمار دادم که جمع کنید والا جمعتان می کنند! "دیش" جمع کنون راه انداختن ٬ فردا نه پس فردا هم نوبت شما! تا دیر نشده به فکر باشید. راستش بعد از آماری که بنده دادم ٬ الان سه روزی می شود در خانه تلویزیون نداریم! "دیش" بی گناه ما که تا الان "تک چشمش" به نامحرم نیفتاده  و فقط به سمت "ایران" و "شبکه های استانی" بود را خودمان گورش را کندیم و زنده زنده دفنش کردیم! البته نه از ترس مامورین محترم انتظامی ٬ فقط بخاطر اینکه ماهم در این "دیش" جمع کنون سهمی داشته باشیم. گفتیم در تغییر فرهنگ استفاده از رسانه ما هم بی تاثیر نباشیم ٬ خودمان تغییر دهیم این فرهنگ را بهتر است تا تغییرمان دهند! الان سه روزی می شود که در اینترنت چشمم به اخبار است که کی این شبکه به اصطلاح "دیجیتال" راه می افتد تا ما هم از این "ریسور"های ملی بخریم ٬ در این سه روز تلویزیون نفسی کشید و ما در بی خبری از دنیا از نفس افتادیم ٬ مردک هنوز شبکه "دیجیتال" را راه نه انداخته دارد "دیش" جمع می کند! با این وضع اسرائیل هم حمله کند ما  عمرا خبر دار شویم! باور کنید دل من دارد می سوزد مثل باغ قلهک لندن! نه آنتن هوایی نه زمینی نه پیچ گوشتی و نه چاقو هیچ کدام جای "دیش" را نگرفت! انگار صدا سیما دارد برف می بارد ٬ تمام شبکه های ما که همین شده می ترسم تهران یخ زده باشد... امروز سه روز از زندگی بی تلویزیون می گذرد... ما ها همه تشنه ی یک جرعه اخباریم!  جرعه ای "فیلم آخر هفته" و کمی هم "سریال"! اما ما با همه ی این سختی ها می سازیم... اصلا مرگ بر ماهواره... "دیش" بی "ریش" ٬ آمریکا آمریکا تف به این دیش تو ٬ خون جوانان ما می چکد از دیش تو... ای رهبر آزاده آماده ایم آماده... ما با یک "دیش" جمع کنون خط دهی هاشان را بهم می ریزیم اما بی چاره آمریکا هنوز مانده ندای"کربلا کربلا ماداریم می آییم" از کجا دارد نازل می شود که امروز به جوانان آمریکایی یاد داده سینه سپر کردن را در برابر ظلم و ستم... ما که به این دیش جمع کنون راضی هستیم...  مرگ بر دشمن بی بصیرت...                      

  • سایه سایه

حکایت خاکی ها...

دوشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۴۲ ب.ظ

مردد بودم که نامش را چه بگذارم؟ هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نمی رسید ، اول کار را با طراحی شروع کرده بودم ، گفتم طراح بی باک! چند روزی به طراح بی باک معروف شد اما فهمیدم که از این نام خوشش نمی آید ، به قد و قواره اش نمی خورد! بیشتر "عاشق بی باک" بهش می آمد تا طراح بی باک ، مانده بودم چه کنم ، چه صدایش کنم ، پیامک دادم به ((عین لام)) گفتم که: شما چه اسمی روش می زارید؟ فرستاد: "عرفه". چه نام زیبایی با عین عرفه می شود عاشق شد ، با عین عرفه می شود تا عرش پرواز کرد ، راستی تا عرفه چیزی نمانده... (( عرفه را حسین عرفه کرد و خاک عرفه لباس های حسین را خاکی! حالا حکمت لباس خاکی را می فهمم ، اصلا از زمانی لباس خاکی باب شد که حسین روی خاک عرفه لباسش خاکی شد ، برای همین لباس خاکی گره خورده با سوز و اشک و دعا ، خود این لباس ظاهرش خاکی ست ولی باطنش تو را تا عرفه ای که از "عین"ش می توانی به عشق و عرش برسی می برد ، ببین شهدا را با همین لباس عاشق شدند و تا عرش پرواز کردند ، اصلا این لباس گره خورده با لباس های خاکی حسین که در کربلا تکه تکه شدند و غرق خون ، شهدای ما هم مثل حسین... عاقبت لباس های خاکی شد غرق خون شدن ، هرکس لباس خاکی را به تن کند باید آماده باشد برای خون دادن ، این لباس را کسانی می پوشند که می خواهند خون بدهند ، سر بدهند. لباس خاکی لباس عشق است و عشق همانی ست که در کربلا بر نیزه اش زدند )) . گفتم که بهترین اسم همین "خاکی ها" ست که هم عشق دارد ، هم عرش دارد ، هم عرفه. تا خاکی ها صدایش کردم لبخند رضایتش را دیدم ، کیف کرده بود از این اسم زیبا... زیبا مثل لباس خاکی... مثل عرفه... راستی تا عرفه چیزی نمانده... اینجا از عشق می نویسم که تا عرش بالا برود و اینجا "خاکِ" خاکی هایش همان خاک "عرفه" است. دردها ، دعاها ، سوزها ، دلتنگی ها واشتیاق ها از اینجا تا آن بالا می رود ، کدام بالا؟! اینجا که عرش است! نمی دانم... ولی اینجا از عشق می نویسم اینجا عشق ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین عشق ما ، یعنی وقتی سیاسی می نویسم ، سیاسی نمی نویسم! بلکه عاشقانه می نویسم ، وقتی از خامنه ای می نویسم سیاسی نخوانش ، عاشقانه بخوانش ، که خامنه ای عشق ما و عشق ما عین سیاست ماست ، و اینجا همه چیز عین عشق ماست و عشق ما عین همه چیز ما ، و همه چیز خلاصه در "عین" عرفه ی ، عشق حسین است.

اینجا خاکی هاست ، یعنی عشق ، خون ، جنون.


پی نوشت:

1.خامنه ای عشق ماست و ما از "عین" همین عشق تا عرش پرواز می کنیم. با لباس خاکی!

2.از خاک زمین تا عرش برین را عشق به هم وصل می کند . نمونه اش کربلا...

3.کام من وقتی شیرین می شود که سیدالشهدا با انگشت مبارکش عسل شهادت را در دهانم بگذارد.

4.به دلیل پیش آمدن مشغله ای مدتی نبودم... از همه ی دوستان پوزش می طلبم.

  • سایه سایه