ضریح بود اما شش گوشه نبود!
روبه روی ضریح ایستاد ٬ باورش نمی شد... نمی دانست چه کند شرمش اجازه نداد جلو برود همانجا سر بر درب ورودی روبه روی ضریح گذاشت ٬ مرواریدها دانه دانه بر روی گونه هایش سر می خوردند و پایین می آمدند دست بر روی سینه و بی اختیار بر لبانش جاری شد السلام علی الحسین... ٬ تا اینجا با هر قدمش فقط نفس می زد و می گفت حسین... ورودی حرم را دید گفت حسین... کفشداری ها را دید گفت حسین... کبوتران را دید گفت حسین... خادمین حرم را دید گفت حسین... اصلا غرق در این ذکر شده بود... بین الحرمین را طی کرده بود تا به اینجا رسیده بود... یک چیزی اینجا هواییش کرده بود ٬ چشمانش را بسته بود و همه اش می گفت حسین... و آن حسینی که او از دل می گفت کجا و این حسینی که من می نویسم کجا! وقتی چشمانش را باز کرد باورش نمی شد! ضریح بود اما شش گوشه نبود! بوی سیب بود اما کربلا نبود! به خود آمد که این به خود آمدنش به آتشش کشید... و آنجا جایی نبود جز مشهد الرضا... مسیر بین الحرمین است از باب الجواد تا صحن قدس از قدس تا گوهرشاد و از کفشداری ۱۱ تا کنار ضریح... همه ی حیرتش به پایان رسید وقتی دید بالای درب روبه روی ضریح نوشته اند "السلام علیک یا قتیل المظلوم...". ( در و دیوار حرم روضه خوان شده بودند و این بود که دل او را برده بود کربلا...).
- ۹۰/۰۷/۱۲