Hc
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۴۱ ق.ظ
آرام برای خودم قدم میزدم ، داشتم فکر میکردم به لحظه رسیدن و لحظه آزادی... لذت میبردم از ثانیه هایی که فقط در هوای عشق در محله ی عشق و به پای عشق می گذشتند... لذتی که در اثر ناگاه یک نگاه شد ذلت... داشتم لذت می بردم که نقش و نگار دیوارهای محله ای چنان چشمانم را از آن خود کرد که تابلوی بزرگ و سبزرنگ "پایان محدوده ی عشق آباد " را ندیدم ، چشمانم خیره مانده بودند به نور سبز انتهای محله ی ناشناس که
- ۹۱/۰۵/۱۷